English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8336 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
deliberate breaching U پاک کردن با فرصت میدان مین
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
deliberate breaching U نفوذ با فرصت در میدان مین
exploits U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
to take time by the forelock U فرصت راغنیمت شمردن فرصت
make time U فرصت کردن
seize U اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seized U اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seizes U اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
gain opportunity U اغتنام فرصت کردن
To take advantage of an opportunity. U از فرصت استفاده کردن
to play one's card well U از فرصت خود استفاده کامل کردن
compound wound generator U ژنراتوری که هم دارای میدان موازی و هم میدان سری میباشد
steal U از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steals U از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
grenade court U میدان تیر یا میدان اموزش پرتاب نارنجک
high intensity magnetic field U میدان مغناطیسی شدت میدان بزرگ
winds U سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
wind U سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
lenz' law U جریان القاء شده در یک مدار که نسبت به یک میدان مغناطیسی دارای حرکت نسبی است میدانی در جهت مخالف میدان اصلی بوجودمی اورد
battlefield recovery U اخراجات میدان رزم اخراجات میدان نبرد جمع اوری وسایل از کار افتاده رزمی
outfight U از میدان در کردن
To vacate the field . U میدان را خالی کردن
exfiltration U خارج کردن از میدان
sort field U میدان جور کردن
closure minefield U میدان مین سد کننده حرکت میدان مین ممانعتی دریایی
degauss U پاک کردن میدان مغناطیسی
sweat out U بازحمت حریف را از میدان بدر کردن
coursed U میدان تیر میدان
courses U میدان تیر میدان
course U میدان تیر میدان
space U فرصت
seasons U فرصت
occasioned U فرصت
chars U فرصت
occasioning U فرصت
deliberation U فرصت
chare U فرصت
deliberations U فرصت
deliberated U با فرصت
deliberating U با فرصت
deliberate attack U تک با فرصت
deliberates U با فرصت
deliberate U با فرصت
char U فرصت
charring U فرصت
occasions U فرصت
spaces U فرصت
oportunity U فرصت
timed U فرصت
times U فرصت
opportunities U فرصت
opportunity U فرصت
breathers U فرصت
breather U فرصت
time U فرصت
seasoned U فرصت
at one's leisure U سر فرصت
occasion U فرصت
season U فرصت
betimes U در اولین فرصت
vantage U تفوق فرصت
tidewaiter U درانتظار فرصت
tidewaiter U مترصد فرصت
chancing U فرصت بل گرفتن
timed U فرصت موقع
occasioning U فرصت مناسب
occasioned U فرصت مناسب
occasion U فرصت مناسب
chances U فرصت مجال
chances U فرصت بل گرفتن
chanced U فرصت بل گرفتن
opportunism U فرصت طلبی
breathing gap U فرصت سر خاراندن
market opportunity U فرصت بازار
leisure U فرصت مجال
chancing U فرصت مجال
opportunist U فرصت طلب
times U فرصت موقع
head start U فرصت برتری
opportunity cost U هزینه فرصت
deliberate breaching U نفوذ با فرصت
at leisure U فرصت دار
deliberate defense U پدافند با فرصت
chance U فرصت بل گرفتن
get a break <idiom> U فرصت داشتن
last-ditch U آخرین فرصت
head starts U فرصت برتری
time U فرصت موقع
foot in the door <idiom> U گشایش یا فرصت
chance U فرصت مجال
times U فرصت مجال
to wait one's leisure U پی فرصت گشتن
occasions U فرصت مناسب
time U فرصت مجال
chanced U فرصت مجال
timed U فرصت مجال
I'm up to my ears <idiom> U فرصت سر خاراندن ندارم
deliberate crossing U عبور با فرصت از رودخانه
Go while the going is good . U تا فرصت با قی است برو
i had a quiet read U فرصت پیدا کردم
at your earliest convenience U در اولین فرصت مناسب
snapat the chance U فرصت را در اغوش بگیر
To seize an opportunity . U فرصت را غنیمت شمردن
miss the boat <idiom> U ازدست دادن فرصت
deadline U سررسید اخرین فرصت
lurk U درانتظار فرصت بودن
opportunity to invest U فرصت سرمایه گذاری
deadlines U سررسید اخرین فرصت
watch one's time U مراقب فرصت بودن
to cathan an opportunity U فرصت راغنیمت شمردن
lurked U درانتظار فرصت بودن
lurking U درانتظار فرصت بودن
lurks U درانتظار فرصت بودن
to seize the opportunity U فرصت را غنیمت شمردن
gain opportunity U فرصت را مغتنم شمردن
on the first occasion U در نخستین وهله یا فرصت
he seized upon the chance U فرصت راغنیمت شمرد
to miss the buy U فرصت را ازدست دادن
miss out on <idiom> U ازدست دادن فرصت
To make ( find , get ) an opportunity . U فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
extra U کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity . U این فرصت را از دست ندهید
He is an opportunist. U آدم فرصت طلبی است
underdogs U فرصت برد به حریف ندادن
underdog U فرصت برد به حریف ندادن
extra- U کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extras U کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
to wait for a favorable opportunity U منتظر یک فرصت مطلوب بودن
opportunity cost U هزینه فرصت از دست رفته
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist. U فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
bide one's time <idiom> U صبورانه منتظر فرصت بودن
lose ground U فرصت خود را ازدست دادن
shots U فرصت ضربت توپ بازی
temporizer U فرصت طلب ومسامحه کار
shot U فرصت ضربت توپ بازی
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it. U اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
send in U وارد کردن بازیگر به زمین فرستادن بازیگر به میدان
Before it is too late . while one has the chance . U اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
slow fire U یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
leisure hours U ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
chanced U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chances U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberates U عملیات با فرصت پیش بینی شده
chancing U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
This is my last chance . U این برایم آخرین فرصت است
deliberated U عملیات با فرصت پیش بینی شده
chance U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
to give one his revenge U فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
handing U تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
deliberate U عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberating U عملیات با فرصت پیش بینی شده
hand U تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
I dont have time to go to the movies . U فرصت نمی کنم به سینما بروم
hasty breaching U نفوذ تعجیلی در میدان مین عبور تعجیلی از میدان مین رخنه تعجیلی
asleep at the switch <idiom> U متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
Time lost cannot be won again. <idiom> U فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
bench jockey U ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer U ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. U هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
i do it at odd moments U هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
I had no opportunity to discuss the matter . U فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
waiting game U صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
occasional U وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
waiting games U صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
there is no time like the present <idiom> U سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
plainest U میدان
reach U میدان
plainer U میدان
plain U میدان
reached U میدان
plains U میدان
reaches U میدان
reaching U میدان
scope U میدان
sq U میدان
line bay U میدان خط
line of force U خط میدان
domains U میدان
domain U میدان
space U میدان
spaces U میدان
piazza U میدان
open space U میدان
trone U میدان
aim U میدان
aimed U میدان
field line U خط میدان
forums U میدان
arena U میدان
ROUNDABOUT U میدان
agora U میدان
arenas U میدان
placing U میدان
places U میدان
plaza U میدان
place U میدان
zero field U بی میدان
forum U میدان
aims U میدان
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1میخواهم برم میدان تکسیم
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com